قديمي ترين نمونه شعر فارسي
قديمي ترين نمونه «شعر» در مملكت ايران، «گاثه» يعني سرودهاي منظومي است كه در آنها زرتشت، پيامبر ايراني، مناجاتها و درودهاي خود را در پيشگاه «اهورا- مزدا» يگانه و بزرگترين خدايان و خالق زمين و آسمان عرضه داشته است.
اين سرودها به قطعه هاي سه لختي (سه شعري، يا به اصطلاح امروز سه مصراعي) تقسيم شده است، و هر لخت يا شعر، از 16 هجا تشكيل، و در هجاي نهم توقف و بعد از هجاي چهارم سكوت دارد. و بعضي داراي قطعه هاي چهار لختي است كه يازده سيلاب دارد و سكوت، بعد از سيلاب چهارمي است.
به همين تقدير بعضي چهارده هجايي و بعضي دوازده هجايي و برخي از اشعار بلند نوزده هجايي است.
اين اشعار بلند داراي سكوت است، يكي بعد از سيلاب هفتم، و يكي بعد از سيلاب چهاردهم.
خلاصه در گاثه، قصيده يا غزل طولاني به طرز اشعار عروضي ديده نمي شود، بلكه نوعي از تركيب بندهاي بدون بند است، و از 19- حداعلي- و11- حداقل- سيلاب زيادتر و كمتر ندارد.
ما راجع به شعر عروضي و اقسام آن، در جاي خود باز به اين قسمت اشاره خواهيم كرد.
زبان گاثه، زباني است بسيار قديم و اخيراً عقايد عموم به اين نكته نزديك مي شود كه زبان گاثه، زبان مردم قديم ايران است كه در بلخ و بلاد شرقي ايران سكونت داشته اند، و درباره خود زردشت هم ترديد است كه آيا از مردم سيستان يا بلخ باشد يا آذربايجان. از اين رو تعجب نيست كه زبان اوستا با زبان سنسكريت و ويدا كتاب مذهبي و ادبي برهمنان، اين قدر به هم نزديك است.
در عصر ساسانيان هم، شعر در ايران به طريقه گاثه زردشت رايج بوده است.
اشعاري كه متعلق به كتب ماني است و از اوراق مكتشفه تورفان به دست مي آيد كه به زبان پهلوي مشرقي گفته شده است، مثل اشعار مذكور در گاتهاست، يعني در ميان آنها قطعات 12 هجايي است كه در هجاي پنجم سكوت دارد و هر يك داراي شش يا پنج لخت است، و مانند اشعارگاثه بدون قافيه است. آنچه تا به حال از تفحصات به دست آمده است در ايران ساساني سه قسم شعر را نام برده اند:
الف) سرود: كه مختص آفرين خدايان و شاهنشاه و مختص مجالس رسمي بوده و با آهنگ موسيقي توام خوانده مي شده است.
از پلهبد «باربد» خواننده و شاعر معروفي نام مي برند و سرودهاي خسرواني او در الحان 365 گانه، به عدد ايام سال، و سرودهاي سيگانه او به عدد ايام ماه، در كتب ادب و لغت ذكر شده است.
ما دو نمونه از سرودهاي هجايي كه به اغلب احتمالات شباهتي به سرودهاي عهد ساساني داشته در دست داريم، يكي سرود سه لختي است كه آن را «خسرواني» نام، شاعر معاصر رودكي، گفته و ديگر «سرو دكر كويه» است كه در تاريخ سيستان ذكر شده است.
ب) چكامك: كه در متون مكرر ذكر آن آمده و معلوم است كه همين كلمه بعدها در ادبيات دوره اسلامي به «چكامه» تبديل گرديده است، يعني گاف آخر آن، مانند گاف «بندك» و «خستك» و «خانك» به هاء هوز بدل شده و به اين صورت در آمده است. بعيد نيست كه «چامه» نيز مخفف چكامه باشد، هر چند در كتاب لغت گويد: «چامه قصيده را گويند و چكامه غزل را» ولي به نظرمي رسد كه اين هر دو لغت «چكامه- چامه» مخفف و مصحف همان«چكامك» باشد.
چكامك را بايد نوعي از اشعار ساساني شمرد و به دليل تفاوت اسم بي شك با «سرود» كه معناي آن را دانستيم، تفاوت داشته و غير از سرود بوده است.
سرود، ريشه فعل سرودن به معني به «سخن ياد كردن» و مطابق لغت «ذكر» عربي است، و در زبان پهلوي لغاتي چند از ين اصل مشتق مي شود. از قبيل «هوسرود» و «دش سرود» كه گاهي حرف آخر آنها به حرف باي ابجد، و گاهي به حرف «ي» بدل مي شود مثل هوسروب و هوسروي، كه لغت «خسرو» را به وجود آورده است و نام دو تن از شاهنشاهان ساساني است: هوسروي كواتان (انوشيروان) و «هوسرودي اپرويز» نبيره انوشيروان كه هر دو از همين لغت است و معناي آن «نيكنام» و داراي حسن شهرت مي باشد، و در عوض آنها «دش سروي» به معني بد نام و قبيح الذكر است. ازين رو «سرود» يعني ذكر و ياد كردن كه طبعاً مراد ذكر خير است، و قصايد مدحيه يا ستايش خدايان را سرود گفته اند، و سرود خسرواني نوعي ازين قصايد مدحيه بوده است، كه منسوب به «خسرو» است كه گويا مراد قصايد مدحيه يا مدايح خسرو پرويز باشد. در اينجا اشاره كنيم كه سرود در دوره اسلامي، معناي ديگري پيدا كرد، يعني به جاي تصنيف امروز استعمال شد.
اما «چكامك» يا «چامك» علي التحقيق نوعي از سخن سنجي بوده، ولي بايد ديد كدام نوع بوده است؟
گفتيم كه چكامه غير از «سرود» است، پس از شمار قصايد مدحيه خارج خواهد شد.
حالا بايد ديد از اقسام ديگر شعر از قبيل غزل (ليريك) يا اشعار وصفي و حماسي و يا ترانه (اشعار رقص و تصنيف) كداميك را چكامه مي گفته اند؟
بعد از اسلام كلمات چامه و چكامه را در مورد قصايد و غزل هر دو بدون تفاوت استعمال مي كنند، ولي در اواخر چنانكه گفته شد غزل را «چكامه» و قصيده را «چامه» ناميدند. و ما چندان نمي توانيم به اين معني و اصطلاح كه متأخرين وضع كرده اند، اعتماد داشته باشيم.
تنها دليل بالنسبه روشن در باب «چامه» كه بدون ترديد گوشه اي از پرده استتار را برمي دارد استعمال فردوسي در شاهنامه است. وي چامه را در مورد اشعار غنايي- كه شامل مدح پهلوانان و توانگران و تمجيد از زيبايي ممدوح باشد، مكرر استعمال كرده است، و از همه جا بيشتر در داستان بهرام گور به كار مي برد. شاه در كسوت «اسوار» با لباس شكاري و اسب و ساز و برگ قيمتي و خادم، شبانه وارد خانه دهقان ثروتمند خوشگذراني مي شود و ميهمان او مي گردد. دهقان از سوار محترم كه لابد يكي از مقربان دربار يا يكي از پهلوانان و سركردگان شاهنشاه مقتدرعصر است پذيرايي گرمي كرده براي او شراب و غذاي بسيار لذيذي فراهم مي كند. ضمناً دختر دهقان هم در بزم به خدمت پدر و مهمان عزيز و بسيار محترم مشغول است و شاه از او خوشش مي آيد. دهقان به دختر مي گويد: اي آرزو(آرزو نام يكي ازين دختران است) چنگ را بردار و چامه اي بنواز و مهمان ما را وصف كن!
آرزو كه هم چنگ نواز و هم چامه گو مي باشد، و درين دو فن او را تربيت كرده اند، چنگ برداشته چامه اي مي گويد و مي نوازد، و اين چامه در وصف مهمان پدرش و شرح زيبايي و شجاعت و رشادت مهمان است.
ازين داستانها تصور مي كنم كه چامه به اشعار نيمه غنايي و نيمه وصفي و شرح داستان پهلوانان اطلاق مي گردد ؛ بالجمله ويس و رامين و خسرو و شيرين در عداد «چكامه» يا «چامه» محسوب مي شود، و شايد غزل و اشعار وصفي غير حماسي يعني وصفي بزمي را بتوان چكامه يا چامه گفت. همچنين قصايد اسلامي فارسي داراي تغزل و وصف هنرهاي شاه از شكار، زور ِ بازو، جود، دانش و ساير هنرهاي او را هم چامه يا چكامه مي توان نام داد. پس ضرر ندارد كه چكامه را به غزل صرف و چامه را به غزلي كه دنباله اش وصف و مدح باشد لقب داد، همان طور كه اين كار را كرده اند. نمونه «چكامك» اشعار كتاب درخت آسوريك است كه به زبان پهلوي در مناظره و مفاخره بين نخل و بز، در عهد ساساني يا قديمتر، گفته شده است.
ج) ترانك، يا ترانه: هر چند هنوز در مأخذ پهلوي و اوستايي به اين كلمه بر نخورده ايم، به خلاف سرود و چكامك كه از هر دو نام برده شده است، اما در مآخذ قديم ادبيات اسلامي فارسي اين لغت به شكل مخفف آن “تران” بسيار ديده مي شود.
ترانه در ادبيات فارسي به دو بيتي ها و رباعيات غنايي (ليريك) نام داده شده است، و آنرا از ماده “تر” به معني تازه و جوان گرفته اند.
ما تصور مي كنيم كه ترانه هم نوعي ديگر از اشعار عهد ساساني بوده است، چه در عهد ساساني ما از اسم «سرود» (مدايح عالي) و «چكامك» (اشعار وصفي و عشقي) خبر داشتيم، اما از اسم اشعار هشت هجايي كه شامل هجو يا انتقاد يا عشق بوده و قافيه هم داشته و بسيار رواج داشته است، و به تصنيفات عوام امروز شبيه بوده است بيخبريم، و چنين گمان داريم كه «ترانك» نام اين نوع شعر بوده است، و ناميدن رباعي و دوبيتي در عهد اسلامي به اين نام حدس ما را كاملاً تأييد مي كند. نمونه قديم ترين اين نوع شعر كه هنوز از لباس اشعار هشت هجايي قديم خارج نشده، سه لخت شعر هجويه «يزيد بن مفرغ» شاعر عرب است كه به فارسي در اواسط قرن اول اسلامي (اوايل قرن هفتم ميلادي) گفته، و در كتب ادب و تاريخ عرب ضبط شده، و ترانه اي كه در هجو اسد بن مسلم گفته شده و طبري هر دو را ضبط كرده است- مي باشد. و در اشعار كردي قوچان كه آقاي ايوانوف به دست آورده و به طبع رسيده، چند قطعه از اين ترانه هاي هشت هجايي قافيه دار و سه لختي كاملاً يادگار عهد ساساني ديده مي شود. سواي اين اسامي باز هم شايد نامها و اسمهاي ديگري به دست آوريم و اين بسته به كشفيات تازه تر و مطالعات زيادتري است، مثلاً ببينيم براي اشعار رزمي يا اشعار مضحك (كمدي) يا اشعار «هجويه» چه اسامي مستعمل بوده است.
شعر عروضي در دوره اسلامي: اسنادي در دست داريم كه شعرهاي بعد از اسلام، دنباله و تتمه ي اشعار قبل از اسلام است، و تا مدتي اين نوع اشعار در هجاهاي هشتگانه به زبان محلي كه آنرا «فهلوي» و جمع آن را «فهلويات» مي گفتند، در ايران رواج داشته و مكرر به آن برمي خوريم.
اما اينكه قصايد و غزليات به زبان «دري» از كجا آمد و آيا اعراب اين قصايد خود را از كجا آوردند، و اينكه ايرانيان تا چه حد از اعراب تقليد كردند، محتاج به فصول مبسوط و مشروحي است كه از عهده اين مقاله خارج است و ما مختصراً بدان اشاره كرده و از تحقيقات فني صرف نظر مي نماييم.
من به خلاف آنچه شهرت دارد، معتقدم و موافقم با كساني كه مي گويند شعر عرب تكميل شده اشعار هشت هجايي و باقافيه ي اواخرعهد ساساني است، و معني ندارد عرب بياباني كه به تصديق خود او تا اوايل اسلام موزيك نداشته، و اين فن را از اسيران و غلامان ايراني و رومي آموخته، يا از بنايان ايراني كه مشغول ترميم خرابي هاي خانه كعبه (در زمان عبدالملك مروان) بوده اند فرا گرفته است، شعر موزون عروضي- كه خود نوعي از موسيقي است آن هم با آن كمال و نظم داشته باشد، مگر اينكه مدعي شويم در عهد ساساني اين نوع شعر (شعر عروضي و قافيه دار) در ايران موجود بوده و اعراب از آن رو شعرهاي خود را به وجود آورده اند، و نتيجه فني اين مي شود كه شعر هجايي ايران در مدت چهار صد پانصد سال تكميل شده و در اواخر ساساني به حد كمال شعر عروضي رسيده، و اعراب آن قسمت مكمل را از ايرانيان قبل از اسلام يا بعد از آن آموخته اند. اما اين عقيده و بدون دليل است.
پس بايد بگوييم اعراب قبل از اسلام شعر عروضي نداشته اند، و اين اشعار بعد از اسلام ساخته شده و به قبل از اسلام منسوب شده است، و در تاييد اين دعوي خود ادباي قديم و جديد عرب هم چيزهايي گفته اند.
هر چه هست ايرانيان از دو مبدا، شعر عروضي خود را به دست آورده اند: اول از طريقه تكامل قطعه هاي هشت هجايي قافيه دار و تفنن در پيدا كردن وزنهاي مشابه، توانسته اند دوبيتي و قطعه و مثنوي و غزلهاي موزون خود را بسازند. دوم از راه تقليد اشعار عرب را در قصايد زيادتر از باقي اقسام شعر از غزل و دوبيتي و رباعي و قطعه و مثنوي فارسي مي بينيم، و هر چه دوره شعر فارسي از لحاظ تاريخ وسعت پيدا مي كند، اثر تقليد شعر عرب هم در اشعار فارسي وسيعتر مي شود و از قصيده به ساير اقسام سرايت مي نمايد.
اوزان گوناگون در زمان صفاريان و سامانيان به قدري وسعت دارد و به حدي از وزنهاي متداول عربي دور است، كه انسان را به ياد شعرهاي هجايي قديم مي اندازد ولي هر چه پايين مي آييم از گوناگوني اوزان عروضي كاسته و بحور به بحور عربي نزديك مي شود و تنوع قديم به يكدستي و جمود تبديل مي گردد، يعني آن اختلاف فاحش كه بين اوزان شعر و بحور عربي و فارسي است كمتر مي شود. و اين نكته بسيار دقيق، دليل ديگري است كه شعر عروضي فارسي در اصل زاييده اشعار هجايي محلي بوده و بتدريج، تقليد از عربي آنرا به صورت كاملاً عروضي درآورده است.
منبع :
سبك شناسي زبان و شعر فارسي- ملك الشعراي بهار
دیدگاهتان را بنویسید